چه ماه خوبي ! برف همه جا را سفيد پوش کرده است .پرنده اي را مي بينم که از سرما به خود مي لرزد با دقت نگاه مي کنم او يک پا ندارد طوفان و سرما پرنده را آزار مي داد. پسر بچه اي با شال و کلاه و دستکش از پشت گوله بزرگي از برف درست مي کند و با تمام نيرويش آن را به طرف پرنده پرتاب مي کند.کلاغي مهربان جلوي پرنده مي ايستد و و برف به او مي خورد و بر زمين مي افتد و بالش مي شکند .پسر بچه با خنده در بغل مادرش مي افتد و به کلاغ بال شکسته نگاه مي کند . دوباره گوله برف بزرگ تري درست مي کند و پرنده را مورد هدف قرار مي دهد. مادر پسر بچه متوجه کار نادرست پسرش مي شود و به او مي گويد: من ديگر مادر تو نيستم چرا حيوانات را آزار مي دهي ؟ من تا حالا فکر مي کردم تو داري برف بازي مي کني . تا ياد نگرفتي با حيوانات مهربان باشي و درست رفتار کني بايد در خانه بماني پسر گريه کنان به دنبال مادر به طرف خانه راه افتاد.
درباره این سایت